مجنون که شدم
مجنون که شدم
لیلی من مرد
یوسف که شدم
گرگ مرا خورد
من تیشه زدم
خسروی نامرد
با وسوسه
شیرین مرا برد ....
مجنون که شدم
لیلی من مرد
یوسف که شدم
گرگ مرا خورد
من تیشه زدم
خسروی نامرد
با وسوسه
شیرین مرا برد ....
چه کسی دیده تمنای پلنگ از آهو ؟
چقدر اشک بریزم که بفهمی بانو
تا بفهمی که تورا دوست ..... نشد ! باز که هی
می بری رشته ی افکار مرا با ابرو ؟
رضا _ احسان پور
حق نداری به کسی دل بدهی الا من
پیش روی تو دو راهست : فقط من یا من
عاشقم دست خودم نیست ، بهم میریزم
که توهم با بقیه خوب باشی ، هم با من
روز ها در فکر و شب ها خواب میبینم تورا
خواب شب بیهوده است بیدار میخواهم تورا
من هنوز گاهی یواشکی
خواب تو را میبینم
یواشکی نگاهت میکنم
صدایت میکنم
بین خودمان باشد
من هنوز تو را
یواشکی دوست دارم
ناظم _ حکمت
اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست
تردید نکن... این گره ها وا شدنی نیست
این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم
در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست
صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند
این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست
در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا
این فاصله را پر کنم... اما شدنی نیست
کم وعده بده... موعد انگور گذشته است
این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست
دلبسته ی مویی شده ام... سرنخ این عشق
در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست
من دور تو می گردم و می گردم و این دور
هر چند محال است... ولی ناشدنی نیست
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یعنی نفسی تو را ندیدن سخت است
با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
بعد از تو خدا شبیه تو خلق نکرد
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
هر روز سر کوچه نشستن تا شب
از فاصله های دور دیدن سخت است
حقا که تو سهم من نبودی حالا
فهمیدن این درد شدیدن سخت است
باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است
بهناز _ جعفری
امشب عروسش میشوی ..... من دوستت دارم هنوز
بی من چه شیرین میروی ..... من دوستت دارم هنوز
یک لحظه کنار من توقف کردی
یک عمر دل مرا تصرف کردی
من اسب و سپر داشتم و تیغ و زره
اما تو فقط سیب ..... تعارف کردی
احسان _ پرسا
میان این شلوغی ها ، دلم یک بوسه میخواهد
تمارض کن به غش کردن ، نفس مصنوعیت با من